کد مطلب:122836 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:277

در بیان شهادت حضرت مجتبی و ذکر خبر جناده
بدانكه در یوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است بعضی در هفتم ماه صفر سال پنجاهم هجری و جمعی در بیست و هشتم آن ماه گفته اند و در مدت عمر گرامی آن جناب نیز اختلاف است و مشهور چهل و هفت سال است چنانچه صاحب«كشف الغمه» به روایت ابن خشاب از حضرت باقر و صادق علیهماالسلام روایت كرده است كه مدت عمر شریف امام حسن علیه السلام در وقت وفات چهل وهفت سال بود و میان آنحضرت وبرادرش جناب امام حسین علیه السلام به قدرمدت حمل فاصله بود و مدت حمل امام حسین علیه السلام شش ماه بود و امام حسن علیه السلام با جد خود رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هفت سال ماند و بعد از آن با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام سی سال ماند و بعد از شهادت پدربزرگوار خود ده سال زندگانی كرد. قطب راوندی ره از حضرت صادق علیه السلام روایت كرده است كه حضرت امام حسن علیه السلام به اهل بیت خود می فرمود كه من به زهر شهیدخواهم شد مانند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پرسیدند كه خواهد كرداین كار را؟ فرمود كه زن من جعده دختر اشعث بن قیس، معاویه پنهان زهری برای او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را ازخانه خود بیرون كن و از خود دور گردان، فرمود كه چگونه او را از خانه بیرون كنم هنوز كاری از او واقع نشده است اگر او را بیرون كنم كسی به غیر او مرا نخواهدكشت و او را نزد مردم عذری خواهد بود كه بی جرم و جنایت مرا اخراج كردند. پس بعد از مدتی معاویه مال بسیاری با زهر قاتلی برای جعده فرستاد و پیغام داد كه اگر این زهر را به حسن علیه السلام بخورانی من صد هزار درهم به تو میدهم و ترا به حباله ی پسر خود یزید در می آورم پس آن زن تصمیم عزم نمود كه آنحضرت رامسموم نماید. روزی جناب امام حسن علیه السلام روزه بود و روز بسیار گرمی بود و تشنگی بر آن جناب اثر كرده و در وقت افطار بسیار تشنه بود آن زن شربت شیری از برای آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن كرده بود و به آن حضرت بیاشامید چون آن حضرت بیاشامید و احساس سم فرمود كلمه ی استرجاع گفت و خداوند را حمد كرد كه ازاین جهان فانی بجنان جاودانی تحویل میدهد و جد و پدر و مادر و دو عم خودجعفر و حمزه را دیدار می فرماید، پس روی به جعده كرد و فرمود: ای دشمن خداكشتی مرا خدا بكشد ترا بخدا سوگند كه خلفی بعد از من نخواهی یافت آن شخص ترا فریب داده خدا ترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرماید. پس آن حضرت دو روز در درد و الم ماند و بعد از آن به جد بزرگوار و پدر عالی مقدارخود ملحق گردید. معاویه از برای آن ملعونه وفا به عهدهای خود نكرد و به روایتی آن مالی كه وعده كرده بود به او داد ولیكن او را به حباله ی یزید درنیاورد و گفت: كسی كه با حسن علیه السلام وفا نكرد با یزید وفا نخواهد كرد. وشیخ مفید رضی الله عنه نقل كرده كه چون مابین امام حسن علیه السلام و معاویه مصالحه شد آن حضرت به مدینه رفت و پیوسته كظم غیظ فرموده و ملازمت منزل خویش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه ده سال از مدت امارت معاویه بگذشت و معاویه عازم شد كه بیعت بگیرد از برای فرزند خود یزید و چون این خلاف شرایط معاهده و مصالحه بود كه با امام حسن علیه السلام كرده بود لاجرم بدین سبب و هم به ملاحظه ی حشمت و جلال امام حسن علیه السلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بیم داشت پس یك دل و یك جهت تصمیم عزم قتل آن حضرت نمود و زهری از پادشاه روم طلبید با صد هزار درهم برای جعده دختراشعث بن قیس فرستاد و ضامن شد كه اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و به زهرشهید كند او را در حباله ی یزید درآورد، لاجرم جعده به طمع مال و آن وعده ی كاذبه امام حسن علیه السلام را به شربتی مسموم ساخت و آن حضرت چهل روز به حالت مرض می زیست و پیوسته زهر در وجود مباركش اثر می كرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجری از دنیا رحلت فرمود و سن شریفش به چهل و هشت سال رسیده بود و مدت خلافتش ده سال طول كشید و برادرش امام حسین علیه السلام متولی تجهیز و تغسیل و تكفین او گشت و در نزد جده اش فاطمه بنت اسد رضی الله عنها دربقیع مدفون شد. و در كتاب «احتجاج» روایت شده كه مردی به خدمت امام حسن علیه السلام رفت و گفت: یابن رسول الله گردنهای ما را ذلیل كردی و ما شیعیان را غلامان بنی امیه گردانیدی، حضرت فرمود: به چه سبب؟ گفت: به سبب آنكه خلافت را به معاویه گذاشتی. حضرت فرمود: به خدا سوگند كه یاوری نیافتم و اگر یاوری می یافتم شب و روز با او جنگ می كردم تا خدا میان من و او حكم كند ولیكن شناختم اهل كوفه را و امتحان كردم ایشان را و دانستم كه ایشان به كار من نمی آیند عهد و پیمان ایشان را وفائی نیست و برگفتار و كردار ایشان اعتمادی نیست،زبانشان با من است و دل ایشان با بنی امیه است، آن حضرت سخن می گفت كه ناگاه خون از حلق مباركش فرو ریخت طشتی طلب كرد و در زیر آن خونها گذاشت وپیوسته خون از حلق شریفش می آمد تا آنكه آن طشت مملو از آن خون شد. راوی گفت گفتم: یابن رسول الله این چیست؟ فرمود كه معاویه زهری فرستاده بود و به خورد من داده اند آن زهر به جگر من رسیده است واین خونها كه در طشت می بینی قطعه های جگر من است گفتم: چرا مداوا نمی كنی؟ حضرت فرمود كه دو مرتبه ی دیگر مرا زهر داده و مداوا شده این مرتبه ی سیم است و قابل معالجه و دوا نیست. و صاحب «كفایه الاثر» به سند معتبر از جناده بن ابی امیه روایت كرده است كه در مرض حضرت امام حسن علیه السلام كه به آن مرض ارتحال فرمود به خدمت اورفتم دیدم در پیش روی او طشتی گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش را در آن طشت می ریخت پس گفتم: ای مولای من چرا خود را معالجه نمی كنی؟ فرمود ای بنده ی خدا مرگ را به چه چیز علاج میتوان كرد؟ گفتم: انا لله وانا الیه راجعون. پس به جانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما را رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم كه بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود یازده كس ایشان از فرزندان علی و فاطمه باشند و همه ی ایشان به تیغ یا به زهر شهید شوند پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گریست من گفتم: یابن رسول الله مراموعظه كن قال نعم: استعد لسفرك وحصل زادك قبل حلول اجلك. فرمود كه مهیای سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نماو بدان كه تو طلب دنیا می كنی و مرگ ترا طلب می كند و بار مكن اندوه روزی را كه هنوز نیامده است بر روزی كه در آن هستی و بدان كه هر چه از مال تحصیل نمائی زیاده از قوت خود در آن بهره نخواهی داشت و خزینه دار دیگری خواهی بود. و بدان كه در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب و مرتكب شبهه های آن شدن موجب عتاب است پس دنیا را نزد خود به منزله ی مرداری فرض كن و از آن مگیرمگر به قدر آنچه ترا كافی باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزیده باشی و اگرحرام باشد در آن وزر و گناهی نداشته باشی زیرا كه آنچه گرفته باشی بر تو حلال باشد چنانچه میته حلال می شود در حال ضرورت و اگر عتابی باشد عتاب كمترباشد و از برای دنیای خود چنان كار كن كه گویا همیشه خواهی بود [1] و برای آخرت خود چنان كار كن كه گویا فردا خواهی مرد و اگر خواهی كه عزیز باشی بی قوم وقبیله، و مهابت داشته باشی بی سلطنت و حكمی پس بیرون رو از مذلت معصیت خدا به سوی عزت اطاعت خدا و از این نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان فرمود تاآنكه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مباركش زرد شد. پس حضرت امام حسین علیه السلام با اسود بن ابی الاسود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت وسر مبارك او را و میان دو دیده اش را بوسید و نزد او نشست و راز بسیار با یكدیگرگفتند پس اسود گفت انا لله وانا الیه راجعون. گویا كه خبر فوت امام حسن علیه السلام باو رسیده است پس حضرت امام حسین علیه السلام را وصی خود گردانیده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدسش بریاض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجری و عمر مباركش درآن وقت چهل و هفت سال بود و در بقیع مدفون گردید. و موافق روایت شیخ طوسی و دیگران چون امام حسن علیه السلام مسموم شد وآثار ارتحال از دنیا بر آن جناب ظاهر گشت امام حسین علیه السلام بر بالین آن حضرت حاضر شد و گفت ای برادر چگونه می یابی خود را؟ حضرت فرمود كه می بینم خود را در اول روزی از روزهای آخرت و آخر روزی از روزهای دنیا ومی دانم كه پیشی بر اجل خود نمی گیرم و به نزد پدر و جد خود میروم و مكروه می دارم مفارقت تو و دوستان و برادران را و استغفار میكنم از این گفتار خود بلكه خواهان رفتنم برای آنكه ملاقات جد خود رسول خدا و پدرم امیرالمؤمنین و مادرم فاطمه زهرا و دو عم خود حمزه و جعفر را «صلوات الله و سلامه علیهم» خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلی دهنده ی هر مصیبت است و تدارك میكند هرچه را فوت شده است همانا دیدم ای برادر جگر خود را در طشت و دانستم كدام كس این كاربا من كرده است و اصلش از كجا شده است اگر به تو بگویم با او چه خواهی كرد؟حضرت امام حسین علیه السلام گفت: به خدا سوگند او را خواهم كشت. امام حسن علیه السلام فرمود: پس ترا خبر نمیدهم به او تا آن كه ملاقات كنم جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ولیكن ای برادر وصیت نامه ی مرا بنویس باین نحو: «این وصیتی است از حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام به سوی برادرخود حسین بن علی علیه السلام وصیت می كنم كه گواهی میدهم به وحدانیت خدا كه در خداوندی شریك ندارد و اوست سزاوار پرستیدن ودر معبودیت شریك ندارد و در پادشاهی كسی شریك او نیست و محتاج به معین و یاوری نیست و همه چیز را او خلق كرده است و هر چیز را او تقدیر كرده و او سزاوارترین معبودین است به عبادت و سزاوارترین محمودین است به حمد و ثنا هر كه اطاعت كند او را رستگار می گردد و هركه معصیت و نافرمانی كند او را گمراه میشود و هر كه توبه كند به سوی او هدایت می یابد پس وصیت و سفارش میكنم ترا ای حسین در حق آنها كه بعد از خود می گذارم از اهل خود و فرزندان خود و اهل بیت تو كه درگذری از گناهكاران ایشان و قبول كنی احسان نیكوكاران ایشان را و خلف من باشی نسبت به ایشان و پدر مهربان باشی برای آنها و آنكه دفن كنی مرا با حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و سلم همانا من احقم به آن حضرت و خانه ی او از آنهائی كه بی رخصت او داخل خانه ی او شده اند و حال آنكه حق تعالی نهی كرده است از آن چنانچه در كتاب مجید خود فرموده: (یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوءذن لكم.) پس به خدا سوگند كه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم رخصت ندادایشان را در حیات خود كه بی اذن داخل در خانه ی او شوند و هم رخصتی به ایشان نرسید بعداز وفات آنحضرت ولكن ما مأذونیم و رخصت داریم تصرف نمائیم درآنچه از آنحضرت بمیراث به ما رسیده است پس ای برادر اگر آن زن مانع شود سوگند میدهم ترا به حق قرابت و رحم كه نگذاری در جنازه ی من به قدر محجمه ازخون بر زمین ریخته شود تا حضرت رسالت صلی الله علیه و آله و سلم را ملاقات كنم و نزد او مخاصمه نمایم و شكایت كنم به آن حضرت از آنچه بعد از او از مردم كشیدم. و موافق روایت «كافی» وغیره فرمود پس جنازه مرا حمل دهید به بقیع ودر نزد مادرم فاطمه علیها السلام مرا دفن كنید. چون از وصایای خویش فارغ گردید دنیا را وداع كرده به سوی بهشت خرامید. ابن عباس گفت كه چون آن حضرت به عالم بقا رحلت فرمود امام حسین علیه السلام مرا و عبدالله بن جعفر و علی پسر مرا طلبید و آن حضرت را غسل داد وخواست كه در روضه منوره ی حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را بگشایدآن حضرت را داخل كند پس مروان و آل ابی سفیان و فرزندان عثمان جمع گشتند و مانع شدند و گفتند عثمان شهید مظلوم به بدترین مكانها در بقیع دفن شود وحسن علیه السلام با رسول خدا این هرگز نخواهد شد تا نیزه ها و شمشیرهاشكسته شود و جعبه ها از تیر خالی شود، امام حسین علیه السلام فرمود به حق آن خداوندی كه مكه را حرم محترم گردانیده كه حسن فرزند علی و فاطمه احق است به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خانه ی او از آنها كه بی رخصت داخل خانه او گردیده اند به خدا سوگند كه او سزاوارتر است از حمال خطاها كه ابوذر را ازمدینه بیرون كرد و با عمار و ابن مسعود كرد آنچه كرد و قرق كرد اطراف مدینه وچراگاه آن را و راندگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پناه داد. و موافق مضامین روایات دیگر مروان بر استر خود سوار شد. به نزد آن زن رفت وگفت: حسین علیه السلام برادر خود حسن علیه السلام را آورده است كه با پیغمبرصلی الله علیه و آله و سلم دفن كند بیا و مانع شو، گفت: چگونه مانع شوم؟ پس مروان از استر بزیر آمد و او را بر استر سوار كرده بنزد قبر حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم آورد و فریاد می كرد و تحریص می نمود بنی امیه را كه مگذارید حسن علیه السلام را در پهلوی جدش دفن كنند. ابن عباس گفت در این سخنان بودیم كه ناگاه صداها شنیدیم و شخصی را دیدیم كه اثر شر و فتنه از او ظاهر است می آید چون نظر كردم دیدم فلانه است با چهل كس سوار است و می آید و مردم را تحریص بر قتال می كند چون نظرش بر من افتاد مرا پیش طلبید و گفت یابن عباس شما بر من جرئت بهم رسانیده اید هر روز مراآزار می كنید میخواهید كسی را داخل خانه ی من كنید كه من او را دوست نمیدارم ونمی خواهم، من گفتم واسواتاه یك روز [2] بر شتر سوار می شوی و یك روز بر استرو می خواهی نور خدا را فرونشانی و با دوستان خدا جنگ كنی و حایل شوی میان رسول خدا و حبیب و دوست او. پس آن زن به نزد قبر آمد و خود را از استر افكند وفریاد زد به خدا سوگند كه نمی گذارم حسن علیه السلام را در این جا دفن كنید تا یك مو در سر من هست. و به روایت دیگر جنازه آن حضرت را تیر باران كردند تا آنكه هفتاد تیر از جنازه ی آن جناب بیرون كشیدند! پس بنی هاشم خواستند شمشیرها بكشند و جنگ كنند،حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: به خدا سوگند می دهم شما را كه وصیت برادرم را ضایع نكنید و چنین مكنید كه خونی ریخته شود پس با ایشان خطاب كرد كه اگر وصیت برادرم نبود هر آینه می دید چگونه او را نزد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دفن می كردم و بینیهای شما را برخاك می مالیدم پس جنازه آن حضرت را برداشتند و به جانب بقیع حمل دادند و نزد جده ی او فاطمه بنت اسدرضی الله عنها دفن كردند. و ابوالفرج روایت كرده وقتی كه جنازه ی امام حسن علیه السلام را بسمت بقیع حركت دادند و آتش فتنه منطفی گشت مروان نیز مشایعت كرد و سریر امام حسن علیه السلام را بر دوش كشید، امام حسین علیه السلام فرمود كه آیا جنازه ی امام حسن علیه السلام را حمل می كنی و حال آنكه به خدا قسم پیوسته در حال حیات برادرم دل او را پر از خون نمودی ولایزال جرعه های غیظ باو می خورانیدی، مروان گفت كه من این كارها را با كسی بجا آوردم كه حلم و بردباری او با كوهها معادل بود. و ابن شهر آشوب روایت كرده گاهی كه بدن امام حسن علیه السلام را در لحد نهادند امام حسین علیه السلام اشعاری بگفت كه از جمله این دو بیت است. ء ادهن راسی ام اطیب محاسنی وراسك معفور وانت سلیب بكائی طویل والدموع غزیره وانت بعید والمزار قریب و در فضیلت گریه بر آنحضرت و زیارت آن بزرگوار: از ابن عباس روایت شده كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود كه چون فرزندم حسن را به زهر شهید كنند ملائكه آسمانها ی هفتگانه بر او گریه كنند و همه چیز بر او بگرید حتی مرغان هوا و ماهیان دریا و هركه بر او بگرید دیده اش كور نشود روزی كه دیده ها كورمیشود، وهر كه بر مصیبت او اندوهناك شود اندوهناك نشود دل او در روزی كه دلها اندوهناك شوند، و هركه در بقیع او را زیارت كند قدمش بر صراط ثابت گردد درروزی كه قدمها بر آن لرزان است.


[1] شايد مراد آن باشد كه در امور دنياي خود مسامحه كن و مساهله نما و بگو كه وقت آن بسيار است اگر امروز نشد فردا اين ماه نشد ماه ديگر و هكذا پس حرص وعجله لازم نيست.منه ره

[2] ولنعم ما قال الصقر البصري:



و يوم الحسن الهادي علي بغلك اسرعت

و بايعت و ما نعت و خاصمت و قاتلت



وفي بيت رسول الله بالظلم تحكمت

هل الزوجه اولي بالمواريث من البنت



لك التسع من الثمن و بالكل تحكمت تصرفت

تجملت تبغلت و ان عشت تفيلت



(منه رحمه الله تعالي.)